🌷 امشب فرصتی شد که به منزل این شهید عزیز، سعید رفتم. کمی با پدر شهید صحبت کردم. احساس میکردم، انگار باری از دوشش برداشته شده. سبکبار بود. اگر اشکی هم میریخت، از سر دلتنگی بود. دایی شهید به همراه پسرانش، هم بودند. با خودشان زمزمه میکردند و اشک میریختند. کسی برای از دست دادن یک عزیز، گریه نمی کرد. از سر دلتنگی بود و حسرت توفیق شهادت نداشتن، برای خودشان. 👌 توصیفاتشان به چند جمله، خلاصه میشد: شجاع و بی‌باک بود، از کشته شدن هراس نداشت. چند سال پیش هم از ناحیه دست راست، جانباز شده بود. کمتر از سی سال سن داشت اما بزرگتر از سنش، حرف میزد. 💯 گفتم: ما شرمنده این شهدائیم که به اندازه آنها بزرگ، نشدیم. 🆔 @modafe_haram_shahid_hojaj