عمرى گذشت!* ✏️من هنوز براى اين دنيا، براى اين هفتاد سالم كارى نكرده‌ام، برنامه‌ريزى نكرده‌ام، حتى موجودىِ خودم را ارزيابى نكرده‌ام چه رسد به اين كه بخواهم براى دنياهاى ديگر، برنامه كه هيچ، امكاناتى، بودجه‌اى و وسائلى فراهم بكنم. در دعاى شعبانيه هم هست: «فقد افنيت عمرى فى شرة السهو عنك و ابليت شبابى فى سكرة التباعد منك»؛ خدايا! من تمامى سرمايه‌ام را با سهو، با فراموشى نابود كرده‌ام. يادم رفته تا كجا مى‌خواهم بروم... واقعاً جوانى‌مان را كهنه كرده‌ايم، كهنه كه هيچ، پير شديم... ✏️جوان مشكلش اين است كه تواناست و باكش نيست، اصلاً فكر نمى‌كند؛ يعنى حساب نمى‌كند كه نيروى اين چشم تمام مى‌شود، باطرى او آخرين لحظه‌هايش را طى مى‌كند. با چشمش به هر چيزى نگاه مى‌كند. با گوشش هر چيزى را مى‌شنود. با دلش هر چيزى را جمع مى‌كند. به هر چيزى اجازه ورود به لحظه‌هايش را مى‌دهد و باكش هم نيست، خيال مى‌كند چون به همان‌كه مى‌خواهد، مى‌تواند برسد، هميشه هم همينطور خواهد بود. ✏️ دليل آن هم اين است كه يا توانمندى‌اش او را مغرور كرده و يا جهلش به دورىِ راه و به حجم مشكلات و اندازه‌هاى عظيم موانع، او را مغرور كرده است! *📄 برشی از کتاب 📚خط اننقال معارف*