◾️امروز 22 ذی‌الحجه سالروز شهادت «میثم تمار» است. 🔲میثم نقل مى ‏کند: شبى از شبها مولایم امیرمؤمنین علیه السلام مرا با خود به صحراى بیرون کوفه برد ‏تا این که به مسجد «جعفى‏» رسید. روبه قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام، ‏نماز و تسبیح، دستهایش را به دعا باز کرد و گفت: ‏‏«خدایا چگونه بخوانمت؟ در حالى که نافرمانى کرده ‏ام و چگونه نخوانمت؟ که تو را شناخته‏ا م و ‏دلم خانه محبت تو است. دستى پرگناه و چشمى پرامید به سویت آورده ‏ام... .» و سپس به سجده ‏رفت و صورت بر خاک نهاده و صد بار گفت: «العفو! العفو!» برخاست و از آن مسجد بیرون ‏رفت. من نیز در پى آن حضرت بودم تا به صحرا رسیدیم. آن گاه پیش پاى من، خطى کشید و ‏فرمود: مبادا که از این خط بگذرى!... و مرا همانجا گذاشت و خود رفت. شبى تاریک بود. ‏پیش خود گفتم: مولایم را چرا تنها گذاشتم؟! او دشمنان بسیارى دارد، اگر مسئله‌اى پیش آید، ‏پیش خدا و پیامبر چه عذرى خواهم داشت؟ هرچند که برخلاف دستور اوست، ولى در پى او ‏خواهم رفت تا ببینم چه مى‏شود. ‏ رفتم و رفتم... تا او را برسر چاهى یافتم که سر در داخل چاه کرده و با چاه، سخن مى‏گوید. ‏ حضور مرا حس کرد و پرسید: کیستى؟ ‏گفت: میثم. ‏‏امام فرمود: مگر به تو دستور ندادم که از آن خط، فراتر نیایى؟ ‏میثم عرضه داشت: چرا؛ مولاى من، ولی از دشمنان نسبت‏ به جانت ترسیدم و دلم طاقت نیاورد. ‏ آن گاه پرسید: از آنچه گفتم، چیزى هم شنیدى؟ ‏ گفتم: نه، مولاى من. المزار فی کیفیه زیارات النبیّ و الأئمه(ع)، ص ۲۷۰ – ۲۷۵، مدرسه امام مهدى(ع)، قم، چاپ اول، ۱۴۱۰ق‏ @mohammadjavadfarsi