🗒 چگونه یک مردمان را به جان هم انداخته است! خویی (ز:1182 د: 1262 ه.ق) حکیم و شاعر بود. سروده زیبای غدیریه و مشهور «ها علیٌ بشرٌ کیفَ بشر/ ربُّهُ فیه تجلّی ' و ظَهَر» از او است و پس از این سروده پیامبر بزرگوار را به خواب دید. خاندان «فضلی» در تبریز از نوادگان آن بزرگوار هستند. روزی دو کودک را در کوچه دید که بر سر یک گردو با هم کشمکش می‌کنند. کار آن دو به زد و خورد کشید و سرانجام یکی با چوب بر چشم دیگری کوبید و او را کور کرد. آن یکی کور شد و این یکی هم می ترسید که او را بگیرند و به تلافی چشمش را در آوردند. هر دو، گردو را روی زمین رها کردند و گریختند. رفت گردو را برداشت و شکست و دید که پوک است! بر زمین نشست و گریست. پرسیدند: تو دیگر چرا گریه میکنی؟ گفت: بر نادانی این دو کودک سبکسر، که بر سر گردویی پوک می چنگیدند و بر نادانی مردمان! که بر سر این جهان که مانند گردوی بی مغز است همگی باهم می‌جنگیم و بر خود آسیب می زنیم و چون هنگام مرگ شود آن را رها می کنیم و به گور خود می رویم.