🎧 داستان صوتی سیاحت غرب
▫️قسمت چهارم
🔺من اصلا راضی نیستم که او همراهم باشد! چرا که به شدت از او می ترسم...
🔺گفتم: اگر به دوراهی برسیم،راه منزل را میدانی؟
🔺گفت:نمی دانم !!
🔺گفتم: من تشنه ام،در این نزدیکی ها آب هست؟
🔺گفت:نمی دانم!!
🔺گفتم:پس چه میدانی که همراه من شده ای؟؟!!
🔺گفت:همینقدر میدانم که چون سایه ی تو از اول عمرت همراهت بوده ام و از تو جدایی ندارم!...مگر خدا کمکت کند که از دست من خلاص شوی !!
🔺گیر عجب دشمن آشکاری افتادم؟!
#سیاحت_غرب
👇
@Mohebanaljavad313