سوار اتوبوس که شدیم ...
گفتن اون پیرمرد جلویی،اهل پاکستانه ...
تنهایی اومده زیارت اربعین...
وسایلش رو کلا گم کرده (به کسی نگید ، شاید دزدیدن !)
حتی لباس هاشم نیس ....
از همه بدتر زبونشم فرق داره و کسی نمیفهمه چی میگه... (البته مقداری عربی بلد بود )
الانم سوار این اتوبوس شده تا بره بیرجند ، بعدش زاهدان بعدشم میرجاوه بعدشم پاکستان
متحیر بودیم که چیکار میشه کرد...!
!!!! یه دفعه متوجه شدیم بنده خدا جفت پاهاشم از دست داده!!!!
پرس و جو که کردم گفتن پاهاش رو تو زیارت حج از دست داده (واقعه سقوط جرثقیل در کنار کعبه!)
تصورم با این صحبت ها این بود که باید شدیدا ناراحت و نگران باشه...
کنارش نشستم و با عربی شکسته بسته باهاش صحبت کردم!
همش اشاره میکرد به بالا و میگفت خدا بزرگه ....خدا حافظ منه....خدا نگهدارمِ
یاد این آیه قرآن کریم افتادم که میفرماید :
ألیس الله بکافٍ عبده
ایا خدا بنده اش را کفایت نمیکند...
خوشا به حال خوبش که برگرفته از ایمان و اعتقاد خوبشه....
الا بذکر الله تطمئن القلوب...
🏴
@Mohebanaljavad313