هیئت محبین اهل بیت علیهم‌السلام
. 🌿"برشی از یک نیمه شب "(٢)🌿 باید زانو رو با دست نگه می‌داشتم؛ یعنی کمکی فشار میدادم... اصلاً چی
. ⏰ ساعت؛ به وقت رسانه! 🔻🕖 ساعت: هفت صبح جمعه از همون جمعه هایی که تابه حال زودتر از ظهرش رو ندیده بودیم! اما انگار بچه های بسیج خواب نداشتند. هنوز به خودمون نیومده بودیم که دیدیم بچه ها تقسیم شدن و راه افتادن تو کوچه ها؛ شاید حین کار، متلک های زیادی هم می شنیدند؛ اما بازم برای چندمین هفته کوچه ها رو با صدای موتور کارواش از سوت و کوری در می آوردند... 🔻🕛 ساعت: دوازه ظهر با صدای مؤذن زاده کارا جمع شد و همه خودشون رو رسوندن پایگاه بسیج و نماز و نهار برپا شد. شاید رسانه حدس می زد دیگه همه میرن خونه، اما انگار تازه جون گرفته بودن! با مدح اهل بیت، شروع کردن این بار جلسه ی برنامه ریزی ایده های جدید برای مقابله با کرونا که هر کدوم از بچه ها کلی ایده دادن که قشنگ معلوم بود چندین ساعت روش فکر کردن... 🔻🕓 ساعت: چهار عصر مثل همیشه قرار بود هیئت برقرار شه، اما این بار یه فرقی داشت که همه ی بچه های رسانه، از قدیمی ترها تا جدیدها رو جمع کرده بود: ! خستگی رو میشد از شارژ نداشته ی دوربین ها فهمید، اما همه می دونستیم که برگزاری هیئت، به ما بستگی داره... 🔻🕚 ساعت: یازده شب هیئت تموم شد، با کلی اتفاق ناگهانی... پنج دقیقه قبل از شروع جلسه یکدفعه یه نویز ناجور افتاد توی صدا و... خلاصه هرچند چند کیلو وزن کم کردیم، اما به خیر گذشت! حاج آقا تو صحبتاشون از بسیجی هایی که این روزا شب و روز ندارن برامون گفتن و تازه فهمیدیم که چقدر عقبیم... 🔻🕛 ساعت: دوازده شب داشت خیالمون راحت می شد و به خواب فکر می کردیم، که دیدیم بچه ها تقسیم شدند! یه عده آذین بستن خیابان برای نیمه شعبان و یه عده ضدعفونی؛ می خواستیم از زیر کار رسانه در بریم که با دیدن حاجی پشت فرمون، حرفاشون یادمون افتاد و ما هم دنبالشون راه افتادیم؛ دوربین هامون شارژ تموم کرد، اما انگار بچه ها بلد نیستند خسته بشن... 🔻🕓 ساعت: چهار بامداد کار بچه ها تمام شده بود و رفتند برای فردا آماده بشن، اما انگار تازه کار ما شروع شده بود؛ کلی فیلم و عکس که قرار بود برسه دست مردم؛ اما انگار حجم کار رو، چشم خواب آلود نمی دید و این شد عذر تقصیر ما... خلاصه امروز که با بچه ها همراه شدیم تازه فهمیدیم چقدر عقبیم... ✍ امضا: خادم رسانه @mohebbin_net