قبل اینکه حرکت کنیم از مشهد مهمون
داشتیم، مهمونایی که خودشون زائر بودن
و وسط راه برای استراحت اومدن منزلمون
چه حالی داشت، با اینکه میدونستم تا
چند ساعت دیگه خودم راهیام اما خیلی
به حالشون غبطه میخوردم وقتی موقع
خداحافظی شد بغضم گرفته بود و دلهره
داشتم، دلهرهای که توی یادداشت اول
"
کمی از اربعین" بهش اشاره کردم.
همش میگفتم نشه اینا برن و ما جا
بمونیم، وقتی رفتن بیتابیهام شروع شد
پس کی میشه بریم، کی راه میفتیم و...
وقتی که راه افتادیم حالا دلشوره بعدی
افتاده تو دلم که کی میرسیم به مرز و
این دلشورهها ادامه داره تا اولین نگاه
به گنبد
وقتی که راه افتادیم بغض گلومو گرفت
بغضی که نمیدونم ازذوق بودیا ازشرمندگی
ذوق برای اینکه باردیگه عازم این سفرشدم
و شرمندگی بابت اینکه با این روسیاهی باز
هم آقا طلبیدن
هندزفری توی گوشم میخونه :
دارم دلشوره اربعینو
یعنی میبینم اون سرزمینو...
تو هم میخوای با من گوش کنی؟
پس هندزفری رو بزار توی گوشت و
این مداحی رو پخش کن👇
https://eitaa.com/7907126/340
#محتشم ✍
سفرنامه
#اربعین_1403 👇
https://eitaa.com/joinchat/1642136228C374926d800