هدایت شده از . پنـاھ .
نـزار دیر بشه . . نـزار اومدنـت انقدر دیر بشه ك وقتی میای دیگه چیـزی ازم نمـونده باشه؛ نـزار انقـدر دیر بشه ك دیگه مَنـی از من نمونده باشه. الان بیـا . . دستـامو بگیر و با من حـرف بزن حتی اگر زیاد نباشـم، زیاد نمونـم . الان بیا ك پر از حـرفَم. پر از دلتـنگی ام ، پر از ندیدنِ چند سالِ ام. میترسـم یه روزی بیای ك باید برای حرف زدن و دیدنِ من تا قـیامت صبر کنی . الان بیا ك نیاز دارم درسـت تو همین کورسویِ امیـدَم. تو نقـطه‌ای ك دارم دست و پا میزنم خوب بشم ولی بیشـتر به مرگ نزدیـک‌تر میشـم. الان بیا . نـزار دیر بشه . نـزار دیرتر از این بشه . نـزار یه روز تمام حسـرتِت قدم برداشتن برای کسی ك دوسـش داری باشه. حرفـایی ك نزدی باشه بغضی ك پنهون کردی باشه تو به من یه اومـدنِ سخـت و محکم بدهـکاری. به من یه حالِ خـوب بدهـکاری . . ( :