دیروز با نورا و یکی از بچه‌ها رفته بودیم مرکز خرید؛ بعد نورا وایساده بود بر و بر نگای یه مَرده میکرد؛ و جای شکرش باقی بود که به مردِ دست نزده بود چون فکر میکرد مانکنه😐💔