اومدم دیدن دوستم تو خوابگاه
نشسته بودیم تو حیاط و با بقیه دوستاش گرم صحبت بودیم که از سرپرستی صداش زدن و رفت ....
کمی تا حدودی نگران شدم ؛فک کردم شاید خرابکاری کرده که صداش زدن 😅🙄
رفتم دنبالش ولی از پله ها رفت بالا و گفت کسی نیاد و چند دقیقه دیگه خودش میاد پیشمون ...😕💔
منم که چاره ای نداشتم جز صبر😫
با بقیه دوستاش برگشتم تو حیاط منتظر بودیم با ناراحتی بیاد که در کمال ناباوری دیدم یه کیک و دوتا شاخه گل رز دستشه و با بقیه دارن میان سمتم 🥲
اولش که فک کردم تولد یکی از بچه هاس(اخه تولد من یکماه پیش بود😅) ولی وقتی گفتن پاشو کیکتو بگیر تازه فهمیدم چه خبره.🥺😂
اولین و قشنگ ترین سورپرایز تولدم بود.
اینجا نوشتم تا بمونه به یادگار.
ممنونم ازت مهربونم🤍🥰