بزرگ شدم . . خیلی بزرگ‌تر از عروسک بازی کردن . . ولی بچگیِ من یکم با دخترای هم سن و سالم فرق میکرد عاشق ماشین بودم ؛ عاشق لباسای پسرونه ؛ نمیدونم شاید چون با خالم اینا هم خونه بودیم ؛ بخاطر هم بازی بودن با پسرخالم خلق و خوی پسرونه گرفته بودم ؛ اما به هر حال دختر بودم . . مگه میشد خاله بازی و عروسک داشتن رو دوست نداشته باشم . . اصلا یادمه وقتی تازه به سن تکلیف رسیده بودم ؛ شوق هدیه گرفتن عروسک برای گرفتن روزه‌هام بود که تا آخر ماه روزم رو کامل میگرفتم . . مثل تموم دخترای دیگه ؛ با عروسکام حرف میزدم؛ بغل میگرفتمشون و گاهی هم باهاشون درد و دل میکردم . . من حتی عروسکامم یادمه...یادمه احساس میکردم اونا هم الان سردشونه و به بغلم نیاز دارن . . خلاصه دخترا از همون بچگیاشون مادرن . . از همون بچگی لطیف و دلسوز به‌فکرن . . اولش با عروسک شروع میشه و در نهایت ؛ میشن تربیت کننده‌ی چند نسل با تمام محبت‌ها و دلسوزی‌هاشون :) آینده‌ی چندین نسل به تو وابسته‌ست...پس بچه‌هاتو خوب تربیت کن مادر آینده . . ــ ادمین نوشتِ یهویی !