دیدم یکی یکی دارن از قشنگ‌ترین اتفاقـای 1402شـون میگـن گفتم منم بی‌نصیـب نمونم .. بسم الله الرحمـن الرحیـم سالی‌ ك‌گذشت با ناراحتی و بیمارستان‌شروع شد ؛ با بغض‌های خیابونی و زار زدن های شبونه . . طی کردن راهروهای تنگ و هولناک بیمارستان با رفت و آمد های پی‌‌ در پی و آزار دهنده . . با انتظار های مرگ بار و التماس های عاجزانه پیـش خـدا و ائمـه . . دویدنای بی‌مقصد و صدا زدن های بی‌جواب ؛ ترک شدن و مـردن در دورترین نقطـه از خدا با قدم زدن ناامیدانه رو برگ هـای خشـک شده‌ی پاییـز ؛ با نفس کشیدن زیر بارونِ کم جون زمستون . . 1402رو با سرعت دارم می گذرونم و دوست ندارم دیگه تکرار شه 1402 رو تو شرایطی تموم می کنم که تونستم یه جاهایی آدم اضافه های زندگیمو حذف کنم ؛ با آدم های جدید آشنا بشم ، تجربه های جدید کسب کنم . . خوشحالم از اینکه یه جاهایی زمین خوردم و بلند شـدم و اگه بخوام بی انصافـی نکنم تونستم یکی از ارزوهای بچگیمو شروع کنم اما ثمرش بمونه واسه 1403 ♥️ :]