🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 حاج مجید کریمی همرزم شهید مدافع حرم سردار حاج حمید مختاربند اواخر شهریور ۹۴ بود قرار بود به مرخصی برود. او نزدیک به ۱۰ میلیون تومان پول سوری از تنخواه برای امورات تیپ دریافت نموده بود. من تازه از ایران رسیده بودم سوریه ابوناصرگفت: حاج مجید! من میخوام برم مرخصی اگر زحمتی نیست میخواهی بری قرارگاه حضرت زینب یک سر به ابوزهرا بزن و برگه تسویه منو بعد از امضا گرفتن از فرماندهی بده ابوزهرا امضا کنه من هم گفتم چشم! من رفتم قرارگاه همه امضاها رو از مسئولین قسمت ها گرفتم فقط امضای مسول مالی ابوزهرا مانده بود! رفتم اتاق کار ابوزهرا سلام کردم ایشان هم مثل همیشه بامحبت واحترام برخورد نمود. عرض کردم حاجی جون ابوناصر میخواد بره ایران.... لطف کن برگه اش روامضاکن... ایشان هم گفتند چشم برگه رو بده.... وقتی برگه رو امضا کردگفت راستی حاج مجیدایشان ازلحاظ مالی تسویه نکرده. چون من ابوناصر روخیلی قبول داشتم گفتم حاجی جان من کل بدهکاری ایشان راقبول میکنم. ابوزهرا خنده ای کرد و گفت اشکالی نداره اما مبلغش زیاده ها.... گفتم اشکال نداره من قبول میکنم. ایشان برگه ای نوشت ومن متعهد شدم تسویه حساب به عهده من باشه. برگشتم به مقر و جریان رو به ابوناصر گفتم... ابوناصر خنده ای کرد و گفت چکار کردی پسر منو شرمنده کردی. گفتم: حاجی اگر صد میلیون هم بود امضا میکردم. ایشان گفت شرمنده‌! من فراموش کرده بودم بهت فاکتورها وپولهای اضافه روبدم بری تسویه کنی! گفتم مهم نیست. دوروز بعد رفتن ابوناصر به ایران لغو شد و قرار شد همسرایشان برای زیارت به سوریه مشرف شود. چون درگیرکارها و آمادگی رزم بچه ها برای عملیات بودیم پول را از ابوناصر تحویل نگرفتم. پول داخل فایل چوبی بود من و ابوناصر هرکدام یک کلید داشتیم.... تا شد بیستم مهرکه ابوزهرا و ابوناصر با هم به شهادت رسیدن. سه روز بعد مسئول جدید مالی قرارگاه تماس گرفت گفت حاج مجید بیا برای تسویه حساب مالی. من رفتم سرپولها حساب کتاب نمودم دیدم مبلغ موجودی بافاکتورها کسری دارد و ابوناصرهم بهم گفته بود من به بچه های سوری تنخواه داده ام و قراره سربرج حقوق دریافت کردن من ازحقوقشان کسرکنم. اسامی بچه ها را درلیستی نوشته بود و دست خودش بود. خیلی گشتم که پیداش کنم اما فایده ای نداشت. رفتم مقر مالی قرارگاه اتاق ابوزهرا. جای حاج حمید را خالی دیدم، بغض گلوم رو گرفته بود، اشک از چشمانم سرازیر شد. درفراق شهادت ابوزهرا، ابوناصر و رسول جوان که همه در یک روز به شهادت رسیده بودن. قلبم خسته بود و حال خوشی نداشتم مسئول مالی گفت شما بدهکار هستید. من قصه تحویل پول رو گفتم ایشان گفتند شاهدی هم داری. گفتم آره! گفت کیه؟ گفتم ابوزهرای شهید! گفت ببین حاج مجید شما اینجا روامضاکردی و مسئولیتش به عهده شماست خدا ان شالله کمکت کنه. سه روز وقت داشتم برای تسویه حساب! عصر رفتم حرم بی بی حضرت زینب(س) ابوزهرا رو قسم دادم گفتم جان حضرت زینب (س) کمکم کن مگه شما زنده نیستید؟ مگه شاهد نیستید؟ زنده تر از شما کیست؟ برگشتم مقر... همان اتاق ابوناصر.... قلبم درفراق بهترین همرزمانم درفشاربود! دوباره وسایل ابوناصر را گشتم شاید فاکتوری پیدا کنم.... دیدم به اندازه همان کسری پول فاکتورخرج کرد وسایل و تجهیزات ساختمان موجود است. ابوزهرا صدایم را شنید وگره از کار مادی من باز کرد. قصه فاکتورها حل شد اما غصه فراق یاران همچنان درقلبم نشسته.... 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 ۵ع۶ ✍ ◻▫️@mokhtarbandd◽◻آاخخ۷۷