🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 خاطرات همسر شهید مدافع حرم از سفر به سوریه گاهی با شوخی به او میگفتم: جنگ برای جوانهاست نه پیرمردها او با خنده جواب می داد: پدرت پیرمرد است؛ مویش سپید بود و جانش چون جوانان با صفا و نورانی. می گفت حاج خانم من هر وقت رو به روی آیینه می ایستم و چهره ی خود را می بینم یادم می آید که انگار پیری به سراغم آمده ولی در وجود خود اصلا احساس پیری نمی کنم. واقعا توان این مرد خدا و تلاشهای خداپسندانه او در حد یک جوان بود. حاج حمید جسم خود را ورزیده می ساخت تا مرکبی برای پرواز روح بلندش باشد و این بدن ورزیده را مدیون زحمتهایی می دانست که از نوجوانی شروع کرده بود. کار در تابستانهای گرم خوزستان و سحر خیزی و ورزش صبحگاهی حتی بعد از بازنشستگی. حاج آقا به ورزش خیلی اهمیت میداد قم که بودیم هر روز صبح بعد از اقامه ی نماز فاصله ی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها یا مسجد تا خانه را می دوید و این برنامه ورزش صبح یا شب در سوریه نیز برقرار بود. در سوریه بعضی شبها بعد از نماز مغرب و عشا در کوچه‌های اطراف مهمان‌سرا می‌دوید و ورزش می‌کرد، ولی من نگران بودم. به همین دلیل تصمیم گرفت که برنامه‌ی ورزش را صبح‌ها در محل کار انجام دهد. ایشان اگر فراغتی هرچند کوتاه پیش می آمد مطالعه می کردند و این عادت به مطالعه را از دوران جوانی داشتند، اکثر اوقات هم خلاصه ی مطالبی را که می خواندند یادداشت کرده و هر از چندگاهی آنها را باز خوانی می کردند. بعضی روزها سر و صدای خمپاره در شهر دمشق زیاد بود. حتی گاهی اوقات با صدای سوت خمپاره از خواب بیدار می‌شدیم. البته برای حاج حمید عادی بود، ولی من روزهایی که از صبح تا شب صدای خمپاره می‌آمد، حال روحی خوبی نداشتم و در دل بغضم نسبت به آمریکای ستمکار و دست‌پروردگان بی‌رحمش بیشتر می‌شد. خدا میداند هر کدام از این خمپاره ها چند زن و کودک بیگناه را به خاک و خون می کشید.... ادامه دارد 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ◻▫️@mokhtarbandd◽◻