آقایِ 128 ، صدامونُ داری ؟
سیصد و شصت و پنج روزه که روز شمارِ ماه نوکری و دلدادگی قاب چشمامونه ، هر سه شبِ قدر خدا رو به مولامون علی قسم دادیم که دست مونو به محرم برسونه ؛ حالا که تا دو قدمیِ وصال رسیدیم ، نخواه که بی رزق محرم چشم رو دنیا ببندیم ، اجل ؟ دو سه روزی دور مارو خط بکش . .
ما دل خوش کردیم به هقهق های تو روضه ، به چای روضه که قشنگترین سوژهٔ عکاسیِ ، به پوشیدن لباس عزا ، به غمت که میشینه رو قلب پیر غلامات ، به بچهی شیرخوارهٔ تو هیئت ، به تموم آرامشِ روز به روز محرم که عجین شده با غم و عشقت ، و در آخر ؟ ما دل خوش کردیم به دیدن دو پای خسته ، تو راه نجف تا کربلاء . .
[ مارو آرزو به دل نذار ، آقایِ آرزو به دل موندهها :) 💔 ]
برایِ آقای باباحسین | چهاردهمین روز از تابستان ۱۴٠۳ .