مُنیب .
-
کنجِ هیئت جاگرفته بودم و بی‌صدا اشك می‌ریختم ، بی‌توجه به تمومِ تنهایی‌ها و شکستگی‌های کوچیک و بزرگِ چند سالهٔ قلبم . فکر کنم همون لحظه ، مداحِ هیئت نوشته‌های خط خطی ذهنمو خوند که گفت : تنهایی ، تنها واژه‌ایِ که وقتی ختم به حسین و روضه و محرم میشه ، تبدیل میشه به بی‌معناترین واژهٔ دنیا ! محرم که میرسه ، خیلی واژه‌ها معنی‌شونو از دست میدن ؛ مثل چی ؟ مثل خستگی ، شکستگی تنهایی و جای خالیِ آدما . همونجا بود که جوهر قلبم ، این نوشته‌رو پمپاژ کرد رو کاغذ ذهنم : حسین جانم ؛ محرمت را دوست‌دارم . . خستگی را از یادم می‌برد و آدم‌ها را : ) ) )