ـــــ ـ ـ بیست سال قبل ، هفتمین شب از شهریور ماه ..
شبی که یه بذر ریحون تو باغچه مولاعلی به خاك سپرده شد . جوونه زد ، سبز شد . خم شد ، خاکی شد . شکست ، ولی دوباره سبز شد . بارها و بارها پلاسیده و خاکستری شد ولی مصممتر از قبل جون گرفت و سبزتر شد ، به اذن باباعلی . اما اون بذر ریحون بلوری ، نسیمها و طوفانهایی رو پشت سر گذاشته و محکمتر و قویتر از همیشه ایستاده چون ریشههاش تو عمق خاك همون باغچه بهم تنیده و حالا داره پا میذاره تو یه سن جدیدی از بزرگسالی ؛ داره زخمایی که رو قلب کریستالیش نشسته رو با اولین هدیه قشنگی که از طرف باباعلی به دستش رسیده ، تیمار میکنه تا بیستسالگی سبزتری رو شروع کنه . « و گر بناست بی تو بگذرد عمرم ، هزاربار بمیرم و نبینم آن دم را .. »
تولدم مبارك . 💚