بی‌پروایی و بی‌بنیادی آیا مطالعات منطقه‌ای «نظریه پایه» نمی‌خواهد؟ ✍حمید ابدی 🔹 کلیپی از آقای هادی معصومی زارع ـ طلبه‌ی دانش‌آموخته دکتری علوم سیاسی و مسئول یکی از میزهای اندیشکده مرصاد ـ را اخیراً دیدم که حاوی این جمله بود:«آمریکا با آلت اسراییل به ایران تجاوز کرد». پیشتر، در میانه‌ی جنگ دوازده روزه نیز، نوشته‌ای از آقای مهدی خراطیان دیده بودم که «سناریوی فتح تهران» توسط آمریکا را با جزییات ترسیم کرده بود. این دو مثال را، هم‌چون مشتی نمونه‌ی خروار، از آن رو نیاوردم تا نقد و گلایه‌ای به کلان‌روایت حاکم بر گفتار ایشان مطرح نمایم. در روزگاری که بازارِ مُدهای «رئال‌پالیتیکی» و پیش‌گویی‌های جنگی با بدترین سناریوی ممکن گرم است(و البته کسی هم ادّعای خلاف واقع را مواخذه نخواهد کرد)، دور دور همین حرف‌ها است و انتظار چیزی جز این را هم نباید داشت. من از لابه‌لای این اظهارات و تحلیل‌ها در جستجوی پاسخِ پرسشِ دیگری هستم: سهم و میزانِ «علم» و مسئولیت علمی در این روایت‌سازی‌ها تا چه اندازه است؟ به هر حال باید دید کسانی که عنوان «اندیشکده»، «کارشناس»، «صاحب‌نظر» و ... را یدک می‌کشند، و مداماً در گفتارهای خود با طعنه و کنایه از بی‌اعتنایی نهادهای رسمی به کارشناسی گله می‌کنند، تا چه اندازه بهره‌مند از مایه‌ی نظری و صورت‌بندی‌های علمی در مواجهه با واقعیت هستند. 🔹 اوّلین تجربه‌ی آشنایی من با فعّالان و کارشناسان مسائل منطقه‌ای(اغلب جوانان حوزوی)، به حدود هفت سال پیش برمی‌گردد. جلساتی بود پیرامون ارزیابی یکی از اسناد ملّی که گروه‌های علمی حوزوی ـ از رشته‌های مختلف ـ ارزیابی خود را پیرامون آن مطرح می‌کردند. جلسه‌ با کارشناسان حوزوی فعّال در حوزه‌ی مسائل منطقه‌ای یک تفاوت ویژه با سایر گروه‌های علمی داشت: اصرار بر «تجربه»، «میدان»، «مشاهده»، «فَکت واقعی» و البته آلِرژی شدید به هرگونه «مبناگروی»، «چهارچوب علمی»، «نظریه‌مندی» و ... . بعدها که فرصت یک فعالیت محدودی در حاشیه یک موسسه‌ی فعّال در مسائل منطقه‌ای را یافتم، و قدری بیشتر فرصت یافتم مستمع آزاد (و البته آماتور) اظهارات و تحلیل‌های فعّالان بین‌المللی و منطقه‌ای باشم و دیدگاه‌هایشان را دنبال کردم، به یک جمعبندی رسیدم: با چیزی فراتر از گفتارهای غریزی و روان‌شناختی رو به رو نیستیم که البته مطالبات و تصفیه‌حساب‌های صنفی هم بر آن سایه انداخته است. تا جایی که من در مشاهداتم دیدم، هر کسی حاویِ چهار شاخصه‌ی زیر باشد، می‌تواند به عنوان صاحب‌نظر مسائل منطقه‌ای در عرصه‌ی فکری و فرهنگی کشور عرضه‌اندام نماید: ـ آشنایی به زبان عربی ـ داشتنِ اطلاعات عمومی پیرامون یکی از کشورهای منطقه و اطلاق عناوینی هم‌چون کارشناس مسائل عراق، کارشناس مسائل یمن، کارشناس مسائل عربستان و ... ـ قدری مراوده با گروه‌های اسلام‌گرا و گروه‌های مقاومت در کشورهای مذکور به عنوانِ «مشاهدات واقعیت‌های میدانی» ـ (و از همه مهمتر،) بی‌اعتمادی شدید و هجو و استهزا و نفیِ سر تا پایِ نهادهای رسمی متولّی مسائل منطقه‌ای: مانند نیروی قدس، وزارت امور خارجه، معاونت بین‌المللی دفتر رهبری و ... . 🔹 وجود این چهار شاخصه، مجوز و شرط لازم و کافی برای اظهارنظر توصیفی و ارایه بسته‌های سیاستی درباره هر موضوعِ خرد و کلانی از مسائل منطقه‌ای به عنوان «صاحب‌نظر مسائل منطقه‌ای» را صادر می‌کند. چیزی که در این میان به کلّی غایب است، طرحی از یک «نظریه پایه» پیرامون سیاست منطقه‌ای جمهوری اسلامی است. در جستجوها و مشاهداتم پژوهشگری را نیافتم که واجدِ تامّل یا تدارک یک بنیاد نظری در باب کلّیت طرح منطقه‌ای جمهوری اسلامی ـ با ملاحظه‌ی اقتضائات و محدودیت‌های عمل ـ باشد. آن‌چه به صورت برجسته با آن مواجه هستیم نوعی «ورّاجیِ بی‌ملاحظه» نسبت به پروژه‌ی منطقه‌ای جمهوری اسلامی است: بی‌ملاحظه‌گی نسبت به اداره کشور، بی‌ملاحظه‌گی نسبت به سرمایه‌ی اجتماعی داخل ایران، بی‌ملاحظه‌گی نسبت به قوانین بین‌المللی، بی‌ملاحظه‌گی نسبت به امر ملّی و دولت رسمی در کشورهای منطقه، بی‌ملاحظه‌گی نسبت به امر توسعه در کشورهای منطقه و ... . این بی‌اقتضایی و بی‌ملاحظه‌گی زمینه‌ی مناسبی برای پرواز دادن آرزوهای بدون مرز را فراهم می‌کند. همین بی‌اقتضایی و بی‌ملاحظه‌گی است که هر پیشنهادی ـ ساختن بمب اتم، زدن همه منافع و پایگاه‌های آمریکا در منطقه، بستن تنگه‌ی هرمز و ... ـ را در دسترس و قابل انجام می‌یابد. این بی‌ملاحظه‌گی است که بی‌پروایی در موضع‌گیری را تمهید می‌نماید. این بی‌پروایی که در مواضعِ صاحب‎‌نظران مطالعات منطقه‌ای می‌بینیم، محصول «علم‌ورزی و میدان‌دیدن» نیست، محصولِ «فقدان نظریه پایه» در شهرِ بی‌کلانترِ مطالعات منطقه‌ای است. @mssadeghi_ir