نیمه های شب بود هنوز در بستر خواب بودم. انگار کسی آرام آرام تکانم میداد. و زمزمه میکرد. به پاخیز. به پاخیز که وقت راز و نیازت فرا رسیده. چشم هایم را باز کردم واز بستر خواب به پا خواستم....! وآماده مناجات با معبود خود شدم. ۱.گفتم:خدایاچگونه آغاز کنم.؟؟ گفت:با نام من. ۲.گفتم:درد دل با که بگویم؟؟ گفت:با من. ۳.گفتم:خدایا. چه بگویم؟ گفت:ذکر من. ۴.گفتم:دست نیاز دارم. گفت:بگیر دست من. ۵.گفتم:هیچ کس کنارم نمانده. گفت:به جزء من. ۶.گفتم:خدایا تنهای تنهایم. گفت:تنهاتر از من.؟ ۷.گفتم:غرق گناهم. گفت:بخواه عفو و بخشش ازمن. ۸.گفتم: ازهمه دلگیرم. گفت:حتی از من.؟ ۹.گفتم:خدایا از تو خیلی دورم. گفت:تو شاید. ولی نه من. ۱۰گفتم:چگونه دلم آرام گیرد.؟ گفت:با یاد من. ۱۱.گفتم:خدایا رزق و روزی میخواهم فراوان. گفت:قبول. اما حرکت از تو برکت از من. ۱۲.گفتم:بااین همه مشکلات چه کنم.؟؟ گفت:توکل. توسل به من. ۱۳گفتم:خدایا. میرسم به هدفم یا نه؟؟ گفت:به خواست. وبه یاری من. ۱۴.گفتم:رضایتت راچگونه به دست آورم؟؟ گفت:با عمل صالح. اگر باشد برای رضای من. ۱۵.گفتم:خدایا. از دنیا بگو. گفت:وسیله رسیدن مخلوق به خالق یعنی من. ۱۶.گفتم:چگونه از دنیا دل بکنم؟؟ گفت:به شوق دیدار من. ۱۷.گفتم:راه نجاتی نشانم بده. گفت:همیشه امیدت فقط و فقط باشد به من. ۱۸. گفتم:خدایا. کجاها به دنبالت بگردم؟؟ گفت:در درون قلب شکسته بندگان مومن من. ۱۹.گفتم:خدایا. خیلی دوستت دارم. تبسمی کرد و گفت:حتی بیشتر ازمن.؟؟ ۲۰.گفتم:خدایا. سوال آخر. حال چرا اینقدر میگویی من. من.؟ دوباره لبخندی برلبهایش نشست وگفت:بنده ی من. چون من از تو هستم. تو ازمن. ‌‌*اللهم عجل لولیک الفرج* @mzohor