غاده با اینکه مصطفی مخالفت می کرد باز بعضی نمازهای واجبش را به او اقتدا می کرد و می دید مصطفی بعد از هر نماز به سجده می رود، صورتش را به خاک می مالد، گریه می کند. چقدر طول می کشید این سجده ها! وسط شب که مصطفی برای بیدار می شد، غاده طاقت نمی آورد، می گفت " بس است دیگر. استراحت کن، خسته شدی. " و مصطفی جواب می داد " تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند ، بالاخره ورشکست می شود، باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نمازشب نخوانیم ورشکست می شویم. " صفحه ۴۷ @mzohor