امام حسن ( علیه السلام ) روى بدن مادر افتاد و پيكر مقدّس او را حركت مى‏داد و مى‏فرمود: مادر جان! قبل از اينكه روح از بدن من مفارقت كند با من تكلم كن! آنگاه امام حسين (علیه السلام ) آمد و پایین پای مادر فرمود: مادر جان! من فرزند تو حسينم. قبل از اينكه جان دهم با من صحبت كن! اسماء به ايشان گفت: اى فرزندان پيامبر نزد پدرتان على(علیه السلام) برويد و آن حضرت را از فوت مادرتان آگاه نماييد. حسنين عليهما السّلام از خانه خارج و به سوى مسجد روانه شدند، هنگامى كه نزديك مسجد رسيدند صدا به گريه بلند كردند. گروهى از صحابه به حضور ايشان آمدند و گفتند: براى چه گريانيد؟! خدا چشم شما را نگرياند! شايد نظر شما به جاى جدّتان رسول خدا افتاد و از كثرت علاقه‏اى كه به او داريد گريان شديد؟ فرمودند: نه، مادر ما از دنيا رحلت كرده است. حضرت امير عليه السّلام پس از شنيدن اين خبر جانگداز با صورت به زمین درافتاد و فرمود: اى دختر حضرت محمّد! من غم و اندوه خود را بعد از تو به كه بگويم؟ من درد دلهاى خود را براى تو مى‏گفتم، اكنون براى چه كسى درد دل كنم؟