🔹داستان جوان توبه کار
یک شخصی خواست با نامحرمیگناه کند، آن زن مخالف بود ولی مجبورش کرد. بعد از اینکه مجبور و مضطر شد گفت: به شرط این که من را یک جایی ببری که احدی نباشد. گفت: باشد. او را در خانه خالی برد. اما دید آن زن شروع به لرزیدن کرد آقا. گفت: چرا میلرزی؟ گفت: آخر تو به من قول دادی که جایی برویم که کسی نباشد. گفت: اینجا هم کسی نیست. گفت: خدا که هست، میبینید! با این حرف آن مرد منقلب شد، از گناه توبه کرد و از دوستان الهی شد.انسان باید به یاد خدا باشد. من اعمال و رفتار و کردارم را نمیتوانم از خدا مخفی کنم. از اهل بيت عليهم السلام هم نمیتوانم مخفی کنم.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🔻کانال رسمی آیت الله ناصری
👉
@naseri_ir