#مردی_در_آینه
#سید_طاها_ایمانی
#قسمت_اول
همیشه همینطوره...😕 از یه جايي به بعد می بری و من خیلی وقت بود بريده بودم... 😔💔
صداش توي گوشم ميپیچید... گنگ و مبهم و هر چي واضح تر می شد بيشتر اعصابم رو بهم میریخت🤯
- هی توماس! چشماتو باز کن دیگه😒
چشمامو به زور باز کردم...😪 اولین شعاع نور خورشید بدجور چشممو سوزوند🔆
تصویر مات چهره اوبران رو دیدم بلند شدم و نشستم. سرم داشت میترکید: من دیشب خونه تو موندم؟! 🧐
-آره.😕 تاکی میخوای اینجوری زندگی کنی توماس؟😒 نمیدونم چرا تورو اخراج نمیکنن؟!😕 یه پرونده جدید داریم پاشو خودتو جمع و جور کن
قهوه☕️ رو گذاشت کنارم و رفت و من هنوزم گیج بودم اونجا چیکار میکردم؟!
قهوه رو برداشتم و رفتم بيرون افسرپشت میز زل زده بود بهم سرم تیر میکشید و تحمل نگاهش رو نداشتم😒
قهوه رو گذاشتم روی میزش و رفتم رختكن شلوارم رو عوض كردم و بدون اينكه برم سمت دفتر، راهم رو گرفتم طرف در خروجی
-هی! کجا میری؟! 😕
با بی حوصلگی چرخيدم سمتش: میبینی که! دارم میرم بیرون😕
-كور نيستم دارم ميبینم😐 منظورم اینه كدوم گوري میری؟! همین چند دقیقه ی پیش بهت گفتم یه
پرونده جدید داریم...
منتظر نشدم جمله اش تموم بشه و رفتم سمت خروجی: تو ماشین میبینمت! 🚓
در ماشین رو باز كرد. تا چشمش به من افتاد با عصبانيت، پرونده هاي دستش رو پرت كرد روي صندلی عقب: میدونی چیه توماس؟! من یه احمقم كه نگران سلامتي توئم😒 و اینکه معلق یا اخراجت نكنن... اما دیگه واسم مهم نيست😒 هر غلطی ميخوای بكنی بكن😕 دیگه نميتونم پشت سرت راه بیفتم و مراقبت باشم😒
@nimkatt_ir 🇮🇷✨