💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_هشتم روح از چهره مادرم رفته بود. بی حس، مثل مرده ها!🙁 فقط
بعد از اینکه منشی رفت، رو به رئیس دانشگاه کردم و گفتم: آقای رئیس! من برای ثبت نام و شرکت در دانشگاه حقوق درخواست داده بودم اما علی رغم رتبه و معدل بالا، هیچ پاسخی به درخواست من داده نشد...😢 برای همین حضوری اومدم. رئیس بدون اینکه نگاهی به من بکند گفت: بهتره برای شرکت توی یک رشته و دانشگاه دیگه درخواست بدی. هرچند بعید میدونم برای پذیرش شما جایی وجود داشته باشه!!😒 با جدیت و تحکم گفتم: اما فکر نمیکنم قانونی وجود داشته باشه که بگه یک بومی حق ورود به دانشگاه حقوق رو نداره! 😏 رئیس خیلی جدی توی چشمهام نگاه کرد و گفت: اینجا جایی برای تو نیست! اینجا جاییه که حقوق دانها، قاضی ها و سیاستمداران اینده کشور رو آموزش میده! بهتره حد و مرز خودت رو بشناسی و هرچه زودتر از اینجا بری بیرون!😒 با عصبانیت گفتم: طبق قانونی که تربیت شده های همین دانشگاه تصویبش کردند، قانون بومی ها رو به عنوان یک انسان پذیرفته! خیلی جالبه!اینجا، برای سگ یک سفیدپوست جا هست و میتونه همراه صاحبش وارد بشه اما برای یک انسان جا نیست!🙁 این حق منه که اینجا درس بخونم آقای رئیس!😏 نگران نباشید! من قصد ندارم قاضی یا سیاستمدار بشم! من میخوام وکیل بشم و از انسان هایی دفاع کنم که کسی صداشون رو نمیشنوه!😔 بدون اینکه حتی پلک بزند چند لحظه در چشمهایم خیره شد و گفت: از این فرصت پیش اومده جای دیگه ای استفاده کن! توی سیستم استرالیا جایی برای تو نیست! این آخرین شانسیه که بهت میدم. قبل از اینکه به پلیس زنگ بزنم و تبدیل به آدمی بشی که کسی صداشو نمیشنوه از اینجا برو بیرون.😕 بلند شدم و به سمت در رفتم و در همان حال جوری که رئیس بشنود گفتم: مطمئن باشید آقای رئیس من کاری میکنم که صدای من شنیده بشه! حتی اگه امروز خودم نتونم وارد اینجا بشم به هر قیمتی که شده راهی برای دیگران باز میکنم.😏 این رو گفتم و از در خارج شدم... این تصمیم من بود. تصمیمی که باید حتی به قیمت جانم عملیش میکردم.... روز بعد قانون مصوبه در مورد بومی ها را روی یک تکه مقوا با خط خوانا نوشتم و یک پلاکارد پایه دار درست کردم.مقوای دیگه ای را با طناب به گردنم انداختم و روی ان نوشتم: در این سرزمین قانون مدافع اشراف سفید است. شرافت و جایگاه سگ سفیدپوستان از یک انسان بیشتر است. 🙁 و بعد از نوشتن این جملات رفتم و جلوی ورودی اصلی دانشگاه نشستم. تک وتنها... بدون اینکه حتی لحظه ای از جایم تکان بخورم. حتی شب ها همانجا کنار خیابان بدون روانداز و زیر انداز خوابیدم. روزهای اول کسی به من کاری نداشت. آنها فکر میکردند که من خسته میشوم و از آنجا خواهم رفت. اما همین که حس کردند که دارم توجه دیگران را جلب میکنم گارد دانشگاه به سرو ریختند و همه چیزی که داشتم داغون کردند. بعد از یک کتک مفصل، به محض اینکه دوباره توانستم حرکت کنم بار دیگر همه این مطالب را نوشتم و رفتم جلوی دانشگاه...😏 این بار چهره و بدن کتک خورده و زخمی ام هم به نوشته های روی پلاکارد اضافه شده بود.🙁 کم کم افرادی که از کنارم میگذشتند، می ایستادند و به من نگاه میکردند. کم کم برای گسترش حرکت و ایجاد تعامل با بقیه برنامه ریزی میکردم که سر و کله چند ماشین پلیس ظاهر شد. آنها چنان با سرعت ظاهر شدند که انگار برای گرفتن قاتلی سریالی آمده اند...😥 @nimkatt_ir 🇮🇷✨