#سرزمین_زیبای_من
#سید_طاها_ایمانی
#پارت_یازدهم
پدرم گریه میکرد. او میخواست مرا با خود به خانه ببرد. ولی این آخرین چیزی بود که من درآن لحظه میخواستم.😔 به همین دلیل با آن وضع دستم، درحالی که به شدت درد داشتم به آنها ملحق شدم.😍
بلاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد.🤩 نبرد، استقامت و حرکت ما به پیروزی ختم شد.😌 برای من لحظات فوق العاده ای بود. طعم شیرین پیروزی...😍
هر چند چشمان پر از درد و غم پدر و مادرم معنای دیگری داشت.😞 شهریه دانشگاه زیاد بود و از طرفی من بودم و یک دست علیل...😔
دستم درد زیادی داشت. به مرور حس میکردم دارد خشک میشود و قدرت حرکتش را از دست میدهد.😥 اما چه کار میتوانستم بکنم؟؟😣
حقیقت این بود. من دستم را در سن 19 سالگی از دست داده بودم.🤦🏾♂ یه عده از همسایه ها و مردم منطقه بومی نشین ما در هزینه دانشگاه به من کمک میکردند.🙃 هر بار به من نگاه میکردند میتوانستم برق نگاهشان را ببینم. اما خودم هم برای مخارج باید کار میکردم. به سختی توانستم با آن وضع کاری بجز کارگری و کار در مزرعه پیداکنم. آن هم با حقوق پایین تر.🙁 کار دیگری برای یک بومی نبود. آن هم باوضعی که من داشتم.😞 کار میکردم ودرس میخواندم. اساتید به شدت به من سخت میگرفتند. کوچک ترین اشتباهی که از من سر میزد، به بدترین شکل ممکن جواب میگرفت.☹️ آنها اجازه استفاده از کتابخانه را به من نمیدادند. هرچند به مرور، سرسختی و اخلاقم یکبار دیگر بقیه را تحت تاثیر قرار داد. چند نفری بودند که یواشکی از کتابخانه کتاب میگرفتند و به من قرض میدادند.☺️ من قدرت خرید کتابها را نداشتم و چاره ای جز این کار برایم نمانده بود...😔
اما باز هم با این حال در دانشگاه جزو نفرات برتر بودم.🏅 قسم خورده بودم به هر قیمتی که شده موفق بشوم.💪🏾 و ثابت کنم یک بومی نه تنها یک انسان است و حق زندگی دارد، بلکه در هوش و توانایی هم با بقیه برابری میکند.😏 دوران تحصیل و امتحانات تمام شد و ما فارغ التحصیل شدیم.🤓 گام بعدی پیش روی من حضور در دادگاه به عنوان یک وکیل و کار آموز بود. برعکس دیگران من را به هیچ دفتری معرفی نکردند.😔 من ماندم و دوره وکلای تسخیری. وکیل هایی که به ندرت برای دفاع از موکل به خودشان زحمت میدادند و من باید کار را از آن ها یاد میگرفتم.😕 هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود.😔 باید برای بدست آوردن ساده ترین چیزها مبارزه میکردم.😢💪🏾 چیزهایی که برای دیگران انجامش مثل آب خوردن بود، برای من رسیدن بهش مثل رویا بود...😔
توی دفتر وکالت، مرا ندید میگرفتند.😕 کارم فقط پرینت گرفتن، کپی کردن و.... شده بود.😔
اجازه دست زدن و نگاه کردن به پرونده ها را نداشتم.😥 حق دست زدن به یخچال و شیر آب را هم نداشتم.😕 چون من یک سیاه بودم و دلشان نمیخواست وسایل و خوراکی هایشان کثیف شود...😐حتی باید از دستشویی خارج ساختمان استفاده میکردم. دوره کارآموزی من اینگونه سپری میشد...☹️
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨