💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_سیزدهم آن شب حین کار یکی از بچه ها، در مورد برادرش حرف می
به زحمت تمام لطف‌های اندکی را که این سالها سفیدها در حقم کرده بودند از جلو چشمانم گذشت...🤭 حس سگی را داشتم که هربار از روی ترحم استخوان کوچکی را جلویش پرت کرده باشند.😓 انسان دوستی؟!😕 حتی موکل‌های من به چشم یک انسان به من نگاه نمی‌کردند و بهم اعتماد نداشتند.😔 لحظات سخت و وحشتناکی بود. به دیوار پشت سرم تکیه دادم.😞 انگار مغزم از کنترل من خارج شده بود. نمیتوانستم افکاری را که از ذهنم میگذشت کنترل کنم. تمام زجرهایی که از روز اول مدرسه تحمل کرده بودم، دستی که در ۱۹ سالگی از دست دادم، مرگ ناعادلانه خواهرم و... همه و همه جلوی چشمانم رژه می‌رفت...😔😭 دیگر حسم حس انسان‌دوستی و آزادی‌خواهی نبود.🙁 دیگر حسم برای دفاع از عدالت و حقوق انسان‌های مظلوم نبود.💔 حسی که مرا به سمت وکالت کشانده بود، حالا می‌رفت که تبدیل شود به حس تنفر عمیق از دنیای سفیدها...😕 واقعیت این بود که انسانیت در وجود من در حال مرگ بود...💔 وارد راهروی دادگاه شدم. اما نه برای دفاع از حقوق انسان‌های سفید. بلکه برای اثبات برتری و قدرت خودم!😏💪🏾 باید هر طور که بود در این پرونده برنده می‌شدم. فقط برای اثبات قدرتم!😏 باید به آنها ثابت میکردم که با وجود این همه تبعیض و دشمنی قدرت پیروزی و برتری‌ را دارم!💪🏾 دیگر نه برای دفاع از حقوق انسان‌های سفید، بلکه برای دنیای بومی‌ها و سیاه‌ها، باید برتری خودم را اثبات می‌کردم...😎 جلسه دادگاه شروع شد. موضوع پرونده‌ آنقدر ساده بود که به راحتی در یک یا دو جلسه قابل بررسی و حل بود اما تا من می‌خواستم صحبت کنم، وکیل خوانده توی صحبتم می‌پرید و یا فریاد می‌زد تا مانع حرف زدم من بشود.😥 موکل‌های من تمام امیدشان را از دست داده بودند و مدام با ناراحتی زیرچشمی به من نگاه می‌کردند...😔 یاس و شکست در چهره‌هایشان موج میزد اما من قصد شکست خوردن نداشتم...😕 وکیل خوانده پشت سر هم حرف میزد و عملا اجازه حرف زدن به من نمیداد.☹️ وقتی حرفش تمام شد، قاضی رو به من کرد و گفت: آقای ویزل، حرفی برای گفتن ندارید؟🧐 از جا بلند شدم. این آخرین شانس من برای پیروزی بود تنها یک جمله در ذهنم تکرار میشد: یا مرگ یا پیروزی!💪🏾 با اعتماد به نفس زل زدم در چشم‌های قاضی،و گفتم: حرف آقای قاضی؟😕 آیا گوشی برای شنیدن صدای انسان‌های مظلوم هست؟😒 آیا کسی در این کشور گوش برای شنیدن دارد؟😒 وکیل خوانده از جا پرید و با عصبانیت فریاد زد: اعتراض دارم آقای قاضی! جای این حرف‌ها در دادگاه نیست!😕 قاضی گفت: اعتراض وارده! آقای ویزل شما دارید توی صحن دادگاه اهانت میکنید! +من اهانت میکنم آقای قاضی؟ منی که هر بار خواستم صحبت کنم اجازه و فرصتی برای صحبت به من داده نشد؟😕 همه شما خیلی خوب می‌دونید که تمام مدارک این پرونده به نفع موکل منه!😏 من قبل از دادگاه تمام مدارک و شواهد رو به شما تقدیم کردم و امروز ما فقط باید برای تعیین جریمه و حق موکل من اینجا باشیم. اما چرا به من حتی حق اعتراض به وکیل مقابلم داده نمیشه؟🧐 رو به وکیل خوانده کردم و گفتم: در حالی که شما آقای وکیل هیچ مدرک محکمه پسندی به دادگاه ارائه نکردید و تمام وقت دادگاه رو به بازی کردن با کلمات گذروندید. آیا واقعا گوشی برای شنیدن صدای مظلوم هست؟😕 این بار وکیل خوانده با خشم بیشتری داد زد: من اعتراض دارم آقای قاضی...😠 پریدم وسط حرفش و با عصبانیت گفتم: به چی اعتراض دارید آقای وکیل؟😕 به حرف‌های من؟ یا به اینکه یک بومی سیاه جلو شما ایستاده؟😏 وکیل خوانده کپ کرد و سرجایش میخکوب شد.🙄 قاضی غرید: آقای ویزل! به عنوان قاضی به شما اخطار میدم که اگه به این حرف‌ها ادامه بدید ناچار میشم شما رو از دادگاه اخراج کنم...😠 با عصبانیت فریاد زدم: آقای قاضی! اون کسی که داره توهین می‌کنه من نیستم!🤭 شمایید. شما هستید که به شعور انسان‌هایی اهانت میکنید که این قوانین را نصب کردن.😕 قوانینی که میگه هر انسانی حق داره از خودش دفاع کنه. همون قانونی که به من اجازه داده اینجا جلوی شما بایستم...😏💪🏾 @nimkatt_ir 🇮🇷✨