💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_چهاردهم به زحمت تمام لطف‌های اندکی را که این سالها سفیدها
این همه تبعیض نفسم را بند آورده بود. رو به قاضی کردم و گفتم: فراموش نکنید که شما نماینده عدالت هستید. نماینده ای که باید حرف مظلوم رو بشنوه و حق اون رو بگیره.👊🏽👊🏽 وکیل خوانده، در حالی که از شدت خشم چشم هایش می لرزید و صورتش سرخ شده بود دوباره فریاد زد: من اعتراض دارم آقای قاضی! این حرف ها و شعار ها جاش تو دادگاه نیست!😡 قبل از اینکه قاضی بتواند واکنشی نشان دهد من صدایم را بلندتر کردم و گفتم: باشه! من رو از دادگاه اخراج کنید! اصلا بندازید زندان و صدای اعتراض یک مظلوم در برابر عدالت را خفه کنید! آیا غیر از اینه که شما آقای وکیل هیچ مدرکی برای دفاع از موکلتون ندارید؟😏 مکث کردم. دیگر نفسم درنمی آمد اما با هم ادامه دادم: متاسفم!😔 اما نه برای خودم! متاسفم برای انسان هایی که علی رغم پیشرفت و تکنولوژِی هنوز تو تعصبات کور خودشون گیر کردن! انسان امروز به جایی رسیده که در آسمون ها سفر میکنه اما با مغز خشکی که هنوز تو تفکرات عصر رنسانس گیر کرده...☹️ بدون توجه به فریاد و اعتراض وکیل مقابل به حرفم ادامه می دادم. قاضی با عصبانیت چندبار چکش را روی میز کوبید و فریاد زد: سکوت کنید! این یک اخطاره به هر دوی شما! اگه ساکت نشید مجبور میشم هردوتون رو از دادگاه اخراج کنم!!🤬🤯 سکوت عمیقی فضای دادگاه رو پر کرد. اصلا حالم خوب نبود ولی معلوم بود حال وکیل مقابل از من بدتر است. با چنان نفرتی به من نگاه میکرد که اگر میتوانست در جا مرا میکشت...🤯😱 بلاخره قاضی سکوت را شکست و گفت: من بعد از بررسی مجدد شواهد و مدارک فردا ضبح ساعت 9 نتیجه نهایی را اعلام میکنم. وکیل هر دوطر راس ساعت اعلام شده وی دفتر من باشند. ختم دادرسی...😴 و سه بار چکش را روی میز کوبید. تا صبح خوابم نبرد. چهره مایوس و نامید موکل هام حرف ها و رفتارها و فشارهای آن روز، نابود شدن تمام امید و آرزوهایم، تمام آن سالهای سخت و... 😔 همین طور که دراز کشیده بودم دانه های اشک بی اختیار از چشمانم پایین می ریخت... از خودم و سرنوشتم متنفر بودم. چرا با آن همه استعداد باید سیاه متولد می شدم؟؟چرا؟؟؟👨🏿 فردا صبح چند ساعت قبل از ساعت 9 در دادگاه حاضر بودم. حال آدمی را داشتم که با پای خودش جلو چوخه اعدام ایستاده. منتظر بودم هر لحظه قاضی ماشه ای بکشد و تمام...😔 اما سرنوشت جور دیگری رقم خورد. قاضی رای پرونده را به نفع ما صادر کرد. فریادهای وکیل خوانده بی تاثیر بود ما پرونده را برده بودیم و حالا بحث فقط سر مبلغ جریمه بود. جلسه تمام شد. وکیل مدافع با عصبانیت اتاق را ترک کرد. قاضی با نگاه تحسین آمیزی به من لبخند زد. دستش را به سمت من دراز کرد و گفت: آقای ویزل! کارتون خوب بود. ☺️ برای اولین بار در عمرم طعم پیروزی را با همه وجود حس میکردم. باورم نمیشد. همه بدنم میلرزید. از در که بیرون رفتم، هنوز نمیتوانستم روی پاهایم بایستم. هنوز باورم نمیشد و توی شوک بودم. موکل هایم با نگاه خاصی سرتا پایم را برانداز میکردند.🤨 _شکست خوردیم؟؟؟ دیگر نتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم. با خوشحالی گفتم: نه! پیروز شدیم! ما بردیم...💪🏼😄 برای اولین بار بود که جلوی کسی گره میکردم و این اشک اشک شادی بود. اگر خدایی وجود داشت، این حتما یک معجزه بود...😍😍 @nimkatt_ir 🇮🇷✨