#سرزمین_زیبای_من
#سید_طاها_ایمانی
#پارت_بیستودوم
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: توضیح اینکه واقعا برای چی اینجام،اصلا کار راحتی نیست.🙄 من از اسلام هیچی نمیدونم!😕 اطلاعات من در حد مطالعه سطحی آیات قرآنه.🙃 حتی علی رغم مطالعات زیادی که کردم،بین فرقهها و تفکرات گیر کردم و قادر به تشخیص درست و غلط نیستم.🙁 من فقط یک چیز رو فهمیدم.فقط اسلام قادر به تغییر تفکر تبعیض نژادیه.💪🏾 منم برای همین اینجام.😏
سکوت عمیقی اتاق را پر کرد.چهره روحانی مسن به شدت جدی بود.او سکوت را شکست و گفت:پس چرا بین این همه کشور ایران رو انتخاب کردی؟🧐
با لحن محکمی پاسخ دادم: چون باید خمینی بشم!😏
به شدت غرق در فکر شد.نمیتوانستم عمق نگاهش را درک کنم اما لااقل هرچه بود بهتر از خندیدن بود...🙃
من را پذیرش کردند. ازشان درخواست کردم که مرا با یک سیاهپوست هم اتاق کنند.😏 برام فرقی نداشت از کدام کشور باشد،فقط مهم بود که با یک سفید پوست هم اتاق نباشم.😏 وارد راهروی خوابگاه شدیم.یکی از همان آقایان مرا تا اتاقم همراهی کرد.وقتی وارد اتاق شدم، خشکم زد!😳ب ا صدای در،یک جوان سفید پوست،با چشمان عسلی و موهای قهوهای جلوی پای من بلند شد.🤭همراهم به فارسی چیزهایی به او گفت و او به انگلیسی به من خوشامد گفت.😐از شدت عصبانیت چشمهایم قرمز شده بود.😡 دستش را برای دست دادن جلو آورد.بی توجه با عصبانیت از اتاق بیرون رفتم و با سرعت به سمت دفتر رئیس راه افتادم.😠 وارد اتاقش شدم و با خشم گفتم:من از شما فقط خواستم من رو با یک سیاهپوست تو یک اتاق بگذارید.اما شما چیکار کردید؟😠 از این جوان سفیدپوستتر نبود که من رو باهاش تو یک اتاق بگذارید؟😕 نگاه عمیقی به من انداخت و گفت:فکر میکردم میخوای خمینی بشی!😏 تو میخوای با تبعیض نژادی مبارزه کنی اما نمیتونی یک سفیدپوست رو تحمل کنی!😕 پس چطور میخوای این تفکر رو از بین ببری و به همه ثابت کنی که سیاه و سفید در برابر دین خدا یکی هستن؟🧐
از شدت خشم دندان هایم به هم ساییده میشدند. ینی من حتی حق نداشتم شبها با آرامش بخوابم؟😕
چند لحظه به من نگاه کرد و گفت:اگه مشکلی داری میتونی برگردی استرالیا!خمینی شدن به حرف و شعار نیست! به عمله...😏
چشمهایم را بستم و گفتم: نه! میمونم...😤
دوباره به همان اتاق برگشتم.جوان سفیدپوست با خوشحالی بلند شد و به سمتم آمد.🙂 قبل از اینکه حرفی بزند گفتم:اصلا مهم نیست که اسمت چیه و از کدوم کشوری!😒 بیا این مدتی رو که مجبوریم با هم باشیم مسالمت آمیز زندگی کنیم!😏 اتاق رو نصف میکنیم و هیچکدوم حق نداریم به قسمت نفر دیگه نزدیک بشیم. 😒
ساکم را برداشتم و به سمت چپ اتاق رفتم.دستش را که روی هوا خشک شده بود جمع کرد.🙁 معلوم بود از دستم ناراحت شده است.🙁 اصلا برایم مهم نبود.تمام عمرم توسط سفیدها تحقیر شده بودم و حالا ناراحت شدن یک سفید، اصلا برایم مهم نبود.😒 دیگر نمیخواستم حتی در اتاق خودم هم برده بک سفید باشم...😏
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨