علی؛فاتِـ🌱ـح قلبهــ❤️ـــاێ خیبࢪی
هم هست:)
+ چشمانش درد گرفته بود.هردوآنها بازنمیشد ازشدت درد.لشکراسلام آماده بود برای جنگ بایهودی هایی که قراردادهاوپیمان هاراشکسته بودند.🧐توطئه کرده بودند علیه مسلمین.
+ شنید روز اول ابوبکر فرمانده عملیات شد اما جنگ پیروز نداشت.روز دوم عمر فرمانده شد اما رفتند و بی نتیجه برگشتند.کار بر سپاه محمدﷺ سخت شده بود.♨️
رو کرد به لشکریانش و فرمود:"فردا پرچم فرماندهی را به دست کسی میدهم که خدا و رسول او را دوست دارند او هم خدا و رسولش را دوست دارد.خیبر به دست او فتح میشود.💪
+ صبح رسید.همه منتظر بودند..
پیامبر فرمود: علی کجاست؟ گفتند چشمش درد میکند.گفت: بگویید بیاید..
باچشمان بسته آوردند خدمت رسول خدا.همه نگاه میکردند. سکوت بودوانتظار....
علی نشست.سرش را به دامن گرفت پیامبر...
پارچه را از چشمانش باز کرد.دستی به دهان برد و نمی ازلب مبارک راکشید به چشمان علی﴿؏﴾.همراه بادستان پیامبر،درد خودش را کنار کشید😌
چشم که باز کرد ،مقابلش چهره خواستنی محمد مصطفیﷺ بود..
دستان معجزه گر ایشان را بوسید و دوباره شد همان سرباز جان برکف.✋🏻
دردکه رفت، پرچم را آوردند.زره را... شمشیر را..
+ موقعیت را سنجید.نیروها را چید.طرح عملیات ریخت..شب نشده، درِخیبر دست علی بود.همان در که چهل مرد زورمند میخواست تا باز شود،به دست علی کَنده شده بود.شب نشده، امرخدا انجام شده بود..
●○●|✨🌱🕊🌱✨|●○●
قول داده خداوندمتعال یاری اش کنی یاری ات میکند..نکند حرف امامت زمین بماند..ببین از توچه میخواد:)
📚برگرفته از ڪتاب"پــــــــــدر" | ✍
به قلمِ نرجس شکوریان فر
#غدیر
#امیرالمومنین
-----•••🕊•••-----
@nimkatt_ir
-----•••🕊•••---