«یک چاقو همیشه توی جیبش بود؛ بعضی وقتها که بهش غُرولُند میکردیم و میگفتیم این چیه توی جیبت، میگفت: مریم خانوم، میخوام هر وقت خواستم میوه پوست بگیرم، راحت باشم! ولی من میدانستم برای چه این چاقو را گذاشته توی جیبش.»
📚
برشی از کتاب مجید قربانخوانی
|
#دوست_خوب |
-----•••🕊•••-----
@nimkatt_ir
-----•••🕊•••-----