🎤👈 آیت الله بهجت رحمة الله علیه
💠 روزی داخل اتاق نشسته بودم به گونه ای که صدای دم در حیاط را می شنیدم. بچه همسایه دم در بازی می کرد. فقیری آمد و به این بچه گفت: برو از خانه تان چیزی برای من بیاور. آن بچه به فقیر گفت: خب، برو از مادرت بگیر. آن فقیر جواب داد: من مادر ندارم تو برو از مادرت بگیر و بیاور.
💠 من از این گفت و گوی بچه با فقیر، یک نکته دستم آمد. با خودم گفتم: این بچه آن قدر به مادرش اطمینان دارد که فکر می کند هر چه بخواهد از او می تواند بگیرد.
💠 اگر ما به همین اندازه که این بچه به مادرش اطمینان دارد به خداوند اطمینان داشتیم که هر چه بخواهیم او باید بدهد، هیچ مشکلی نداشتیم و همه کارهایمان درست می شد.
📚 حدیث دلتنگی، ص 149
❌ نشر با ذکر منبع👈
https://eitaa.com/tavasolitabrizi