هدایت شده از حاج شیخ جعفر توسلی
🎤👈 آیت الله شهید دستغیب 🔷رشاد که از تجار درجه یک عراق بود، به مرض سرطان داخلی مبتلا شد. اطبای عراق و لبنان و سوریه از معالجه اش عاجز شدند و برای مداوا به ممالک اروپایی رفت، به او گفتند به هیچ وجه علاجی ندارد. 🔷 ریشه سرطان به قلب رسیده و بر فرض، جراحی بکنیم یک هفته دیرتر شاید بمیری. شب در خواب عربی را می بیند که پیراهن کرباسی بر تن دارد با محاسن متوسط، می گوید:«رشاد اگر قبر مرا درست کنی، من از خداوند شفای تو را می خواهم». 🔷می پرسد: شما کیستید؟ می فرماید: من میثم تمار هستم. (ناگفته نماند که قبلاً بارگاه میثم بسیار مختصر و محقر بود) از خواب بیدار می شود و دو مرتبه به خواب می رود و همان منظره را می بیند. در مرتبه سوم نیز همین طور مشاهده می کند. 🔷فردا با هواپیما به بغداد برمی گردد و از راه مستقیما به درخواست خودش او را بر سر قبر میثم می آورند و آنجا می ماند. 🔷شب هنگام همان شخصی که در خواب دیده بود در مقابل چشمش پیدا می شود و صدایش می زند: رشاد بلند شو. می گوید: نمی توانم. با تندی می گوید: بلند شو. ناگهان می ایستد و آثاری از مرض در خود نمی بیند. 🔷بلافاصله مشغول تعمیر بارگاه میثم می شود و قبّه آبرومند فعلی را می سازد و بعد شوق تعمیر قبر مسلم بن عقیل را پیدا می کند و قبّه طلای مسلم بن عقیل را تمام می کند و سپس برای تجدید طلا کاری گنبد حضرت علی علیه السلام دویست کیلو طلا می پردازد. 📚 داستان های شگفت، ص ۱۹۳ ⚫️ ۲۲ ذی الحجه سالروز شهادت میثم تمّار. ❌ نشر با ذکر منبع👈 https://eitaa.com/tavasolitabrizi