🌷
#شهید #سید_مصطفی_الحسینی
رفته بودیم یکی از باغهای اطراف همدان برای تفریح، صحبت بود و شوخی و .. . خیلی خوش گذشت. شب موقع خواب شد. همه با خستگیای که داشتیم زود خوابمان برد. نیمههای شب بود که من از خواب پریدم. متوجه شدم صدای خیلی ضعیفی از بیرون اتاق میآید. گوشهایم را تیز کردم. یکی با آه و نالهی ضعیفی میگفت: الهی العفو ... الهی العفو ... با خودم گفتم: این دیگر کیست؟! عجب حال و حوصلهای دارد. خواب شیرین را رها کرده و نماز میخواند؟ ساعتم را نگاه کردم. هنوز خیلی تا اذان مانده بود. بلند شدم تا ببینم این آدم عاشق، کیست. البته کسی غیر از او نمیتوانست باشد. خودش بود؛ آقا سید مصطفی!
به نقل از کتاب
#سفیر_بیداری