نی خبر دارد از آن باران که ریخت آشیان لک لکی از هم گیسخت نی خبر دارد از آن گم کرده جفت آهوی کوهی که جز  در خون نخفت نی خبر دارد ز اشک پهلوان دشنه در پهلوی سهراب جوان