سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۶۸ 🔵راننده و مـرد قوی هیکل مایکل، رانندۀ اتوبوس شهری،مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روش
شمارۀ۶۹ 🔵ساحل و صدف خوشبخت!! مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می زد. مردی را در فاصلۀ دور می بیند که مدام خم می شود و چیزی از روی زمین بر می دارد و توی اقیانوس پرت می کند. نزدیک تر که می شود،می بیند مردی بومی صدف هایی را که به ساحل می افتد در آب می اندازد. _صبح بخیر رفیق،خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟ _این صدف ها را داخل اقیانوس می اندازم.الان موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مُرد. _دوست من!حرف تو را نمی فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد.تو که نمی توانی آنها را به آب برگردانی...خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست.نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟ مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت: «برای این یکی اوضاع فرق خواهد کرد...!» 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7