#حکایت
شمارۀ۶۹
🔵ساحل و صدف خوشبخت!!
مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می زد. مردی را در فاصلۀ دور می بیند که مدام خم می شود و چیزی از روی زمین بر می دارد و توی اقیانوس پرت می کند.
نزدیک تر که می شود،می بیند مردی بومی صدف هایی را که به ساحل می افتد در آب می اندازد.
_صبح بخیر رفیق،خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟
_این صدف ها را داخل اقیانوس می اندازم.الان موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مُرد.
_دوست من!حرف تو را نمی فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد.تو که نمی توانی آنها را به آب برگردانی...خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست.نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:
«برای این یکی اوضاع فرق خواهد کرد...!»
#سبک_زندگی_اسلامی #مهارت_های_زندگی #مشاور #مشاوره #انسان_سازی #خودشناسی #خودسازی
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7