#داستان ۱
🟣تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
روزگاری پسرکی فقیر برای گذران زندگی و تأمین مخارج تحصیلش دستفروشی میکرد؛روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی میکرد.تصمیم گرفت از خانهای مقداری غذا تقاضا کند.به طور اتفاقی در خانهای را زد.دختر جوان و زیبایی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا،فقط یک لیوان آب درخواست کرد.دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر به آهستگی شیر را سر کشید و گفت:«چقدر باید به شما بپردازم؟»دختر پاسخ داد:«چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.»
پسرک گفت:«پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری میکنم.»
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز،متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.دکتر جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اطاق بیمار حرکت کرد.در اولین نگاه او را شناخت...
#بخشش #تلنگر #حکایت
✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس
👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7