📗 کتاب
بیبرادر
📝
شهید مدافع حرم جواد محمدی از زبان دوستان صمیمی و همرزمان
📖 برشی از کتاب :
همه داشتند نگاهم میکردند. گفتم ابراهیم کو؟ گفتند توی اتاق بغل است؛ ابراهیم آمد بیرون. گفتم ابراهیم، چه خبر است؟ گفت جواد و انگار همۀ خاکهای عالم آوار شد روی سرم. زانوهایم تا شد. دست گرفتم به کمد کنار اتاق. حالا میفهمیدم چرا اربابمان روز عاشورا، کمرش دیگر راست نشد.
گفت الان کمرم شکست. بیبرادر شدم. افتادم کنار کمد. هیچ روضهای روضۀ بیبرادری نمیشود. نمیدانم توی سروصورتم زدم یا نه. فقط دیدم یکی آمده دستم را گرفته. یکدفعه انگار جواد را دیدم. نگاهم میکرد و با نگاهش میگفت خاک توی سرت مجید. آبروی من را داری میبری داداش. میگفت آدم باش مجید. آرام شدم. خودم را جمع وجور کردم. یک استکان دادند دستم که چیز شیرینی داخلش بود. ریختم ته حلقم و بلند شدم. گفتند کجا میروی؟ گفتم چیزی نیست.
خوبم.
از خانۀ حاج آقا زدم بیرون. کجا بروم؟! کجا را دارم بروم؟! آدمِ بیبرادر کجا را دارد؟!
✅ این کتاب در انتشارات اندیشکده یقین عرضه میشود.
◀️
لینک تهیه کتاب از انتشارات شهید کاظمی
📚 انتشارات اندیشکده یقین
|
تلگرام |
ایتا |
سایت