🗒 ساختار شش‌ضلعیِ تفکّر: تکیه به دیوار بُتونی مهدی جمشیدی من از نوجوانی، شیفتۀ مباحثات معرفتی بودم، اما چون در آغاز راه قرار داشتم، نمی‌توانستم میان مواضع و نظرات، قضاوت کنم و حق را از باطل تفکیک نمایم. «مطهری»، نخستین تکیه‌گاهِ معرفتی من بود که تاکنون نیز هست. او از همان دوره، در قامت عقلِ کلّ بر من ظاهر شد و دست تفکّر مرا گرفت و راه را نشانم داد. مطهری، بسیار پیشتر از زمانه بود و هست، اما موجی که لیبرال‌های ایرانی در دهۀ هفتاد ایجاد کرده بودند، جوانی همچون مرا را دچار تشویش و تلاطم می‌کرد. زمانۀ عجیبی بود و آکنده از شبهه و مسأله و مشکله. هر روز، حمله‌های نظری صورت می‌گرفت و کسی چون من که در مواجهه، بی‌پروا و جسور بود، ذهنش درگیر ده‌ها اشکال و پرسش می‌شد. من، مطهری را به تمامی نخوانده بودم و به‌نظرم اگر هم خوانده بودم، باز قدرت تطبیقِ چندانی نداشتم و نمی‌توانستم گلیمِ تفکّر خویش را از مردابِ «لیبرالیسمِ ایرانی» بیرون آورم. ساعت‌ها، کتاب و مجله و روزنامه می‌خواندم و متهورانه، ذهنِ ابتدایی خود را در معرض همۀ تکانه‌ها و تنش‌های نظری قرار می‌دادم. پرسش و ابهام و سرگردانی، تا مغزِ استخوانِ ذهنم رسوخ کرده بود. گاهی احساس می‌کردم که حتّی دربارۀ اصل وجود خدا نیز، گرفتار شبهه و مسأله هستم؛ چنان‌که پیشانی بر سجده داشتم، اما پُشت پیشانی‌ام، وجود و ذات و صفات خدا، حل‌نشده و معلّق بود. مسأله‌های دیگر از قبیل نسبیّت، پلورالیسم، سکولاریسم و اومانیسم و راسیونالیسم و تاریخیّت و ... که همچون نُقل‌ونبات، جزو واردات ذهنیِ روزانه‌ام بود. چه‌بسا می‌رفت که من نیز به اردوگاه لیبرال‌های ایرانی محلق شوم و از مطهری، درگذرم. در این میان، ناگهان «مصباح» را شناختم و این شناخت، سرفصل تازه‌ و تعیین‌کننده‌ای در حیات فکری و هویّتی‌ام بود. من در مصباح، «مطهریِ اکنون» را دیدم و سخت، دلبستۀ وی شدم. هرچه که می‌گفت، مشتاقانه می‌خواندم و می‌شنیدم. گاهی عبارت وی را ناخواسته به حافظه سپرده بودم. این آشنایی، مرا مصون نگاه داشت و به تداوم هویّتم انجامید. من از «شش ضلعیِ مصباح» آغاز کردم: خداشناسی، معرفت‌شناسی، انسان‌شناسی، فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ حقوق و فلسفۀ سیاست. این شش حوزۀ نظری، به ستون فقراتِ تفکّر من تبدیل شدند. من این مجموعه را در عمل آزموده‌ام و دیده‌ام که هیچ مباحثه و نقد و چالش و تقابلی، خالی از اتّصال مستقیم یا غیرمستقیم به آنها نیست. اینک، من به یک «دیوار بُتونی» تکیه داده بودم که فروریختی نبود. «قدرت تفکّر» به چنگ آورده بودم و می‌توانستم در هر مواجهه و مناظره‌ای، از عهدۀ حل مسأله برآیم و مقاومت کنم. چندی بعد، قدرت تهاجمیِ عجیبی نیز به دست آوردم و تفکّرِ انتقادی در عمق ذهن من، متولّد شد. این‌همه، حاصل آموزش‌های شش‌ضلعیِ مصباح بود. تفکّر کنونی من، امتداد و بسط همان خط اوّلیّه است. من از مصباح، دیانتِ متفکّرانه را آموختم و توان رویارویی با تجدّد و انگاره‌هایش را یافتم. این دستگاه معرفتی، کهنه نشده و همچنان، مورد حاجت است. 🖇 طرح ولایت، چکیدۀ همان تفکّر منسجم و گره‌گشا و پیشبرنده است. از این قافلۀ توحیدی جا نمانید: https://eitaa.com/maab_iki/4664