برای شروع انس با قرآن باید از بین ترجمهها یکیشان را انتخاب کنم.
شکی نیست هریک از این جواهر گرانبها از جهتی برتری دارند. دقت تعابیر، هریک را بهگونهای ممتاز ساخته بود. اما هیچیک برای شروع مناسب نبود. تصویر من از ترجمهٔ قرآن همیشه متون فارسی ریزی بود که پایین یا کنار آیات نوشته میشد. نمیدانم چرا آنقدر کوچک چاپ میشد. مگر ترجمه برای خواندن نیست؟ پس چرا آنقدر کوچک چاپ میشود؟ کسی را نیز نمیدیدم که ترجمه ها را بخواند. خودم را نیز!
هنوز نمیدانم ترجمهها را چون ریز چاپ میکنند کمتر کسی میخواند،
یا چون کم کسی به آن مراجعه میکند، ریز چاپ میکنند!
بعدتر که با تفاسیر آشنا شدم، خودم را به این پاسخ قانع کردم:
معلوم است که قرآن ترجمهپذیر نیست.
باید با تفاسیر مأنوس بود!
اما این پاسخ هم چندان یارای پایداری نداشت.
چه کسی به تفسیر مراجعه کند؟
معلوم است: کسی که از قرآن سؤال داشته باشد.
اما چه کسی از قرآن سؤال میپرسد؟
کسی که با قرآن مأنوس باشد.
چگونه با قرآن مأنوس باشد؟ با تفسیر؟
این دور کِی تمام میشود؟
مسئله یک حلقهٔ گمشده است! فاصلهٔ مخاطب من با متون درجه یک و اصلی، «بحران انس» را پدید میآورد. مخاطب من با معارف مأنوس نیست؛ چون «خط انتقال» دچار مشکل است.