از درد فراق
گاهی شب ها
آنقدر گریه می کردم که دیگر اشکم نمی آید به سقف زل میزنم
و می خندم
با خودم می گفتم لابد امام حسین با ما شوخی می کند وگرنه او که دوست نداره ما درد بکشیم
اما یک لحظه یک فکر نابودم می کرد
این که نکند حسین واقعا نمی خواهد ما برویم
آقا جان آرام می گویم تا کسی نشنود
اما آقای ابی عبدالله نکند واقعا نمی خواهی ما بیاییم