[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 حمایت هر سه‌شان را داشت. بابک راهی مدرسه می شود ،و حالا صبح ها مادر برای چهار نفر صبحانه آماده می‌کند، دگمه‌ی لباس چهار نفر را می بندد و برای چهار نفر لقمه‌ی نان و پنیر می پیچد ، و تا وقتی که بچه ها به دم درِ حیاط برسند، هنوز برای گذاشتن خوراکی توی کیف‌شان در حال دویدن است. بابک مدام سرش توی درس هایش بود. از کلاس اول، شاگرد رنگی زرنگ بود و درس هایش را بدون کمکی کسی می خواند. وقتی پدر از جبهه برمی‌گردد و کارها و زندگی اش به روال عادی می‌افتد، پسر هایش را با خودش به مسجد یا محل کارش می برد. مسئولیت مادر هم کمی سبک تر می شود. می تواند بیشتر به خودش برسد و با مسافرت به گشت و گذار، خستگیِ سال های تنهایی و مسئولیت زندگی را از تن به در کند. اما دقیقه ای اما نمی تواند از بچه هایش جدا شود. و جانش به جان آنها بند است. بابک از همان بچگی اهل حساب و کتاب برنامه ریزی بود. پول تو جیبی را که پدر بهشان می داد ، جمع می‌کرد صبح ها وقت مدرسه رفتن ، خواهر و برادر ها تصمیم می‌گرفتند با تاکسی به مدرسه بروند. چهارتایی عقب می‌نشستند تا پول بیشتری برایشان بماند و وقت برگشتن خوراکی بخرند؛اما بابک به همان تغذیه‌ی مادر قناعت می‌کرد... . @rahrovaneshg313