[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه ✨🕊 وقت جایزه می‌برد، با ذوق به خانه برمیگردد؛ اول نشان مش جلال می دهد و بعد،نشان خواهر و برادرهایش. مداد و پاک کن دفتر هایی که بابک جایزه گرفته، هنوز هم توی کمد مادر یادگار مانده است. بابک،از همان وقت‌ها، نماز مغرب خود را هر روز در مسجد می خواند و به خانه برمی گشت. صوت قرآنش همیشه در اتاق‌های تودرتوی خانمی شنیده می‌شد. *** هندزفری را از گوش جدا می کنم. هنوز صدای آرام رفیقه خانم توی گوشم می‌پیچد.چهره‌ی صبورش با آن چشمانی که از آن مهربانی می بارد، جلوی چشمانم است محکم است و نفوذ ناپذیر. این زن، حرف های زیادی دارد و خیلی درد ها را مرهم شده و از سختی‌های زیادی گذشته؛اما هیچ نمی‌گوید. زیاد گریه نمی‌کند؛ چون طاقت ناراحت شدن بچه هایش را ندارد. ساکت می‌ماند و بی قراری های بچه هایش را به قرار می رساند. الهام می گفت:« مادرم کم حرف است؛ کم توقع است؛ کم ناراحت می شود؛ کم گله می‌کند. همیشه برای خودش کم خواسته است. همیشه هر چیزی را اول برای بچه هایش می خواهد.». . 🍃@rahrovaneshg313