[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه
#شهید_بابک_نوری_هریس✨🕊
#پارت_نوزدهم
برای همین بعضی از یگان ها،اونجا مستقرن.
یکی از اون یگان ها هم ما بودیم.
_چطور شد با بابک صمیمی شدید؟
یقهی کتش را صاف میکند و دست میکشد به صورتش.
چشمانش را ریز میکند، و چین های دور چشمانش نمایان میشود.
انگار دنبال اولین رد صمیمیت با شهید می گردد:
_خب ،تو اون مقر، همه ی سرباز ها و نیروهای کادر، شبانه روز با هم زندگی میکردیم،و این، نزدیکی و آشنایی به وجود میاره. اونجا، به علت اوضاع آب و هوایی و چون منطقهی صفر مرزیه، وضعیت سختی داره.
با این زندگی سخت، زمانی میشه کنار اومد و طبیعت خشنش را تحمل کرد که همه ما با هم دوست و صمیمی باشیم؛ مثلاً تو زمستون،وقتی که سه چهار متر برف باریده که نمیشه بیرون رفت....
میپرم وسط صحبتش،و میپرسم: شما و سرباز هاتون، یه جا میمونید؟ آن قدر تعجب در صدایم است که به خنده اش میاندازد. میگوید: بله. تو مقر همه با هم زندگی میکنیم. این مقر که میگید، چه شکلیه؟
#کپیحراموپیگردقانونیوالهیدارد.
🌸
@rahrovaneshg313