👈تو ماشین که نشستم، گفتم ببخشید میشه ضبط رو خاموش کنی؟ گفت حاجی به خدا مجازه، چیز بدی هم نمیخونه..گفتم میدونم..ولی عزادارم...!گفت شرمنده وضبط روخاموش کرد..گفت تسلیت میگم اقوام نزدیکه؟ گفتم بله..مادرم از دنیا رفته... گفت واقعا متاسفم داغ مادر خیلی بده..منم تو سن بیست وپنج سالگی مادرم رو از دست دادم...البته مادرم مریض بود وزجر میکشید..بنده خدا راحت شد.. بعد پرسید مادر شما هم مریض بودن؟ گفتم نه مجروح بود.. پرسید یعنی چی؟گفتم یه عده ارازل واوباش ریختن سرش و او را کتک زدن... شما کاری نکردین؟ گفتم ما نبودیم وگرنه میدونستیم چیکار کنیم... ادامه داستان👇