🌱قصّه دلبری (25)
فصل پنجم🌸
چند بار زنگ زدم اصفهان،جواب نداد.خودش تماس گرفت.وقتی بهش گفتم پدر شدی ،بال درآورد.برخلاف من که خیلی برخورد کردم. گیج بودم، نه خوشحال نه ناراحت.پنجشنبه جمعه مرخصی گرفت و زود خودش را رساند یزد.با جعبه کیک وارد شد،زنگ زد به پدرو مادرش مژده داد.
اهل بریز و بپاش که بود،چند برابر هم شد.از خرید عطر و پاستیل و لواشک گرفته تا موتور سواری.با موتور من را میبرد هیئت. حتی در تهران با موتور عمویش از مینی سیتی رفتیم بهشت زهرا.هرکس می شنید،کلی بدوبیراه بارمان میکرد که (مگه دیوانه شدین؟میخواین دستی دستی بچه تون رو به کشتن بدین؟).حتی نقشه کشیدیم بی سروصدا برویم قم،پدرش بو برد و مخالفت کرد.پشت موتور میخواند و سینه میزد. حال و هوای شیرینی بود،دوست داشتم.
تمام چله هایی دا که در کتاب ریحانه بهشتی آمده،پا به پای من انجام میداد.بهش میگفتم :این دستورات برای مادر بچه س).میگفت (خب منم پدرشم،جای دوری نمیره که).خیلی مواظب خوردنم بود،اینکه هرچیزی را از دست هرکسی نخورم. اگر میفهمید مال شبهه ناکی خورده ام،زود میرفت رد مظالم میداد.گفت(:بیا بریم لبنان )میخواست هم زیارتی بروم،هم آب و هوایی عوض کنم.آن موقع هنوز داعش و این ها نبود. بار اولم بود میرفتم لبنان. او قبلا رفته بود و همه جا را میشناخت. هر روز پیاده میرفتیم روضه الشهیدین.آنجا مسقف،تزیین شده و خیلی باصفا بود بهش میگفتم؛(کاش بهشت زهرا هم اجازه میدادن مثه اینجا هرساعت از شبانه روز که میخواستی بری،شهدای آنجا را برایم معرفی کرد و توضیح میداد که عماد مغنیه و پسر سیدحسن نصرالله چطور به شهادت رسیده اند.وقتی زنان بی حجاب را میدید، اذیت میشد ،ناراحتی را در چهره اش میدیدم.در کل به چشم پاکی بین فامیل و دوست و آشنا شهره بود.سنگ تمام گذاشت و هرچیزی که به سلیقه و مزاجم جور میآمد، میخرید.تمام ساندویچ ها و غذاهای محلی شان را امتحان کردم،حتی تمام میوه های خاص آنجا را.
رفتیم ملیتا،موزه مقاومت حزب الله لبنان.ملیتا را در لبنان با این شعار میشناسند:(ملیتا،حکایت الارض للسّما).روایت زمین برای آسمان.
از جاده های کوهستانی و از کنار باغ های سیب رد شدیم.تصاویر شهدا،پرچم های حزب الله و خانه های مخروبه از جنگ ۳۳ روزه.محوطه ای بود شبیه پارک.از داخل راهروهای سنگ چین جلو میرفتیم.دوطرف،ادوات نظامی،جعبه های مهمات،تانک ها و سازه ها جا سازی شده بود.از همه جالب تر ،مکانمرکاواهایی((مرکاوا تانک اصلی ارتش رژیم اشغالگر است.طراحی این تانک از سال ۱۹۷۳ آغاز و اولین مدل آن در سال ۱۹۷۸ وارد فعالیت رسمی در ارتش این رژیم شد.)) بود که لوله آن را گره زده بودند.طرف دیگر این محوطه،روی دیواری نارنجی رنگ،تصویری از یک کبوتر و یک امضا دیده میشد. گفتند نمونه امضای عماد مغنیه است.به دهانه تونل رسیدیم ،همان تونل معروفی که حزب الله در هشتاد متر زیر زمین حفاری کرده است.در. اهرو،فقط
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨
@rahrovaneshg313