↫مأمون دست برد چند دانه انگور خورد. تحکّم کرد.
_ بخور دیگر!
امام حبّهی اول را کند... گذاشت در دهان مبارک. حبّهی دوم، حبّهی سوم... .
جگرش سوخت. خوشه افتاد پایین... .
ردا را کشید روی سر، بلند شد.
مأمون گفت: «پسرعمو، کجا میروی؟»
_ به جایی که تو مرا فرستادی... .
📙 بهشرط آفتاب | صفحه ۸۹ | لیلا شمس
ـ برشهایی کوتاه از زندگی و زمانه امام رضا(ع)
#یه_قاچ_کتاب
📚|
@rayahin_ir