قرارگاه ربیون
#روایت‌گری_بانوان قسمت اول سالها در روضه ها همراه با زینب کبری(س)دو کودکم را لباس رزم پوشانده بود
قسمت دوم: سهم من از جنگ چه بود؟ شب از نیمه گذشته بود انگار کسی خواب را از چشمانم ربوده بود ..متنم را از نو دوباره خواندم توجهی به ساعت که بی توجه به من در حال گذر بود نداشتم به خود که آمدم نزدیک اذان صبح بود ...با همان وضوی سر شب سر به سجاده گذاشتم. دلم هزار تکه بود تکه ای در غزه، تکه ای در یمن، تکه ای در شهادت سرداران وطن ..باید برای ۴۰ مومن دعا می کردم ، با هر نام شهیدی قطره ی اشکی بر روی صورتم روان می شد... میان اللهم اغفر لشهید سید حسن نصرالله و سید ابراهیم بودم که ناگهان صدای شکسته شدن دیواره های صوتی آسمان امن شهرم وجودم را نا امن کردند صدای تپش قلبم را به وضوح می شنیدم... به خود نهیب زدم که چیزی نیست این نیز خواهد گذشت.. هر چه سعی کردم به سراغ شهید بعدی برم نشد که نشد گویی همه با هم صفحه ی وجودم را ترک گفته بودند... دل شکستن نماز را هم نداشتم باید به هر زوری بود به اتمام می رساندمش... هواپیما بود یا هر چیز غول پیکر دیگری ، صدایش تمامی نداشت... به متن نوشته شده ی سر شبم فکر می کردم که مناسب بود برای بعد از شهادتم !... به زیر آسمان رفتم...تا چشم کار می کرد سیاهی بود و برق نگاه ستارگان، که در حال تماشای من بودند ... سهم من از جنگ چه بود؟ کجای جبهه ی حق جای داشتم... باب جهاد از هر سو به رویمان در حال گشودن بود ... جهاد تبیین یک قلم لازم داشت برای این نبرد ...دیگر ساکت ماندن معنا نداشت ما همه در کارزاری الهی به مقابله فرا خوانده شده بودیم دست خدا که بالای تمام دستها بود را حس می کردم (ولله جنود السماوات ولارض) (یدالله فوق ایدیهم) 🔴 قرارگاه ربّیون رو دنبال کنید 👇👇 🌐 Eitaa.com/joinchat/2996569282C1bd0bc1bd3