دخترک در سیاهی شب ایستاده بود. انعکاس نور پر فروغ موشکها در دریای تیرهی پر تلاطم چشمانش زیبایی دو چندانی یافته بود. شاید دخترک به دوستانش میاندیشید، دوستانی که آخرین بار باهم "شهید بازی" میکردند. عروسکانشان را روی شال کهنهای از مادر که آخرین هدیه و یادگار پدرش بوده میخواباندند. هر کدام گوشه از شال را در دست گرفته و روی دوش میگذاشتند و برایش مراسم تشییع برگزار میکردند. بعد از آن دیگر همدیگر را ندیده بودند. شاید سرنوشت هر کدام با سرنوشت عروسکهایشان در هم آمیخته باشد....
@revayate_Quds🇵🇸🇮🇷