_ عجب وضعی شده ها... هفت تیر رو هم زدند میگن پنج، شش نفری شهید‌ شدند... عینک ته استکانی اش را بالا میدهد، همینطور که دستهایش را دور فرمان مشت کرده و فشار می دهد. ادامه می دهد: نتیجه انگشت کردن تو لوونه ی زنبور همینه دیگه... اخه ما کجا و این ابر قدرتا کجا... در ذهنم به اندازه یک دفتر حرف دارم که در جوابش ردیف کنم، صدای امام در ذهنم پخش میشود *توحید مان کم است که امریکا را ابر قدرت میخوانیم نه خدا را* نمیدانم گرمای ماشین کلافه ام کرده یا حرفهایش یا صدای بلند و ناگهانی خانوم مسیریاب... پنجره را پایین میدهم، هرم گرمای هوا صورتم را میسوزاند. کم کم به مقصد نزدیک میشویم، نمیتوانم در مقابل حرف هایی که رد و نشان ضعف دارد سکوت کنم. تن صدایم ارام است اما محکم. - اقا، هر وقت جلوی دشمن کوتاه امدی جری تر و هارتر میشه. ما کاری به کار به قول شما ابر قدرت ها و امریکا نداشتیم داشتیم مذاکره میکردیم پای میز مذاکره بودیم، جنگ را شروع نکردیم.. شمرده تر و با دوستانه تری ادامه میدهم: «تنها ابر قدرت فقط خداست.. ما داریم با اسرائیلی میجنگیم که جنایت هاش برای همه دنیا مشخصه. نمیدونم دیدین فیلم هاش رو یانه ولی همون مردم امریکا و اروپا پرچم ایران رو دست گرفتند و می بوسند که جلوی این ظالم ها ایستاده..» خانم مسیر یاب با گفتن به مقصد رسیدید میپرد وسط حرفهایم. پنجره را بالا می دهم، لبخند می زنم و می گویم : ممنونم. خدا برکت بده بهتون من امتیاز مثبت میدم براتون به خاطر دست ها مشت شده و گره کرده تون دور فرمون ماشین وقتی که داشتین از شهدا و تعداد شهدا حرف می زدید. @S_raanj ۱۴۰۴/۴/۱